رادین رادین ، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

رادین دردونه

مختصری ازخاطرات بارداری من(مامانی دردونه)90/07/05_91/02/22

میخوام از دوران زیبایی که با رادین دردونم داشتم بنویسم تا در آینده بخونه و بدونه که عاشقانه دوستش داشتیم وهر لحظه انتظار دیدن روی ماهشو میکشیدم.(من و بابایی 1387/01/23 با عشق و علاقه با هم ازدواج کردیم).  .90/07/04  متوجه شدیم که خدا یه فرشته خوشگل تو دل مامانی گذاشته  من و بابایی از خوشحالی نمی دونستیم چیکار کنیم با شیرینی رفتیم خونه پدر جون به عمو سعید و خاله سمیرا هم گفتیم اومدن خونه ی پدر جون وقتی پدر جون بهم تبریک گفت و برای سلامتیت دعا کرد نتونستم جلوی اشکمو بگیرم   (البته اشک شادی) همون شب رفتیم خونه مامانی و بابایی وقتی جواب آزمایشو نشون دادم و خبر اومدن نی نی و دادم مامانم بغلم کرد هی منو می بو سید منم خودم...
24 آذر 1391

هفتمین ماهگرد دردونه 91/09/22

امروز عسلم پا گذاشت به 8 ماهگی (نمکدون مامانی و بابایی ماهگردت مبارک   ) قربونش برم. ماشالا زود بزرگ شد اصلا باورم نمیشه که دارم قد کشیدنشو میبینم هر روز داره تغییر میکنه هر روز یه کاره جدید یاد میگیره چیزای جدید کشف میکنه (آخه پسملم کاشف؟) امروز با بابایی دردونه برای اندازه گیری قد و وزن به مرکز بهداشت رفتیم.          قد:73 سانتیمتر وزن:9/200 کیلوگرم دور سرش:45/5 سانتیمتر در مورد تغذیه این ماهش هم برام توضیح داد ونوبت مراجعه بعدی 91/11/22 شد که تعطیلی یه روز زودتر میریم. بعد اون پیش دکتر متخصصی که از نوزادی رادین و میبردیم رفتیم دکتر یزدان پناه از در اتاق که داخل شدیم گفت برف که نیومده؟؟ بازم س...
23 آذر 1391

تولد بابایی دردونه91/09/20

دیروز تولد بابایی دردونه عشق من بود با عمو سعید و خاله و بقیه(مینا.امین.ایمان.مهدی) توی سفره خونه قرار گذاشتم می خواستم غافلگیزش کنم ولی مگه این بانک میذاره کله صبح پیام داد تولدشو تبریک گفت خلاصه رفتیم کلی گفتیمو خندیدیم و خوش گذروندیم این اولین حضور دردونه تو تولد باباییش بود مثل آقاها ساکت و آروم نشسته بود یه دوست خوبم پیدا کرد مگه دیگه آروم میشد می پرید بالا پایین تا بره پیش دوستش. (عزیزم تولدت مبارک ایشالا سالهای سال عمر کنی به آرزوهات برسی)  .       آقا رادین با دوست جدیدشون آقا سپهر.   اینجا دوست جونش رفت گیر داد به این جوراب بیچاره. ...
22 آذر 1391

سینه خیز رفتن پسملم وکلی ماجرا 91/09/09

گل پسرم برای اولین بار سینه خیز رفت وقتی چیزی که چشمشو گرفته می خواد برداره خودشو جمع می کنه اولین حرکتش با پرش با سرو صورت می خوره زمین(الهی مامان دورت بگرده. هیچ وقت زمین خوردنتو نبینم ) یه دستشم می مونه زیرش ولی با تلاش دستشو نجات میده دهنشم باز میکنه اه اه... میکنه نفس نفس میزنه و میره عاشق سفرست وقتی میبینه دیگه نمیدونه چه طوری بره سراغش از روزنامه بگمه یه نگاه به ما میکنه یه نگاه به روزنامه با سروصدا تیکه تیکه میکنه هیچ چیزی از دست رادین در امان نیست کلا عاشق به هم ریختن خدا نکنه چیزیو ازش بگیریم اونم با کلی قربون صدقه رفتن جیغ ودادی میکنه که از کردمون پشیمون میشیم .        اول  خودشو میرسونه به روزن...
13 آذر 1391

اولین محرم دردونه+عکس 91/09/07

این روزای محرم حال و هوای خاصی داره صدای نوحه دسته های عزاداری نذری دادن و... یاد امام حسین و طفل 6 ماهه می افتم.  پسر منم 6 ماهشه روز علی اصغر وقتی تو تلویزیون مادرهاو بچه هارو می دیدم وقتی یاد علی اصغر می افتادم که بی رحمانه شهیدش کردن اشک از چشمام جاری می شد  خودمو  حتی نمی تونستم به لحظه جای اون مادر بذارم امیدوارم هیچ مادری داغ فرزندشو نبینه. همیشه خدا این بچه های بی گناه محافظت کنه (الهی آمین)                                                 ...
8 آذر 1391

دنده عقب رفتن دردونه

عزیز دل مامان یاد گرفته دنده عقب می ره ؟   ماشالا از دیوار راست بالا می ره تا چشم ازش بر می داری یا زیر میز نهارخوری یا می ره سراغ میز تلویزون تا هرچی هست برداره بذاره دهنش عاشق هر چیزی هست به جز اسباب بازیاش اینقدر تو بغل بالا پایین می پره سرو صدا می کنه تا به اون چیزی که می خواد برسه .                                                   با اون لبای کوچولوی نازش او او می کنه.   ...
7 آذر 1391