اولین سرماخوردگی دردونه ما 91/10/17
ظهر جمعه دایی نخودی زنگ زد خونمون علی گوشیو برداشت محمد از اون طرف سلام کرد سریع هم رفت سر اصل مطلب شما میایید اینجا یا ما بیاییم علی هم گفت شما بیایید اونم خداحافظی کرد بعد مامانم زنگ زد گفت از صبح میگه بریم خونه آجی یا اونا بیان. از این کارش خیلی خوشم اومد الکی کشش نداد. دوباره این دایی و خواهرزاده همو دیدنو شیطونیاشون گل کرد.همچین قربون صدقه رادین میره که من حسودیم میشه بهش میگه داداشی من عزیز من چیزی نمی خوای... چندتا از کلمه های بامزش: آجی یادت بود. اعصابم رفت. بچه نس (بر چسب) ...
(مشغول بازی با انگشتر بابایی)
همون شب وقتی خواب بود موقع شیر خوردن سخت نفس میکشید آب ریزش بینی داشت صبحش باباییش با دکترش تماس گرفت مطمین شدیم که هست رفتیم وقتی که معاینه تموم شد وزن رادینو گرفت از کارهایی که انجام میده پرسید منو باباییشم کلی از کارهای جدیدش گفتیم داروهایی که باید استفاده میکردو نوشت (کلاموکس156 هر 8ساعت_ برم هگزین تا 3روز هر 8 ساعت وبعد 3روز برم هگزینو قطع کنیم و دیفن هیدرامینو شروع کنیم) و تاکید داشت تا موقعی که داروهاش تمام نشده قطره آهنو بهش ندیم و شربت زینک پلاس هم یک ماه در میان بهش بدیم چونکه برای سیستم ایمنیش خوبه.برای اینکه 5 روز بیشتر به ماهگرد رادین نمونده بود از دکتر پرسیدیم که لازم هست بیاییم گفت نه و مواد غذایی جدیدی که به برنامش اضافه شده بودو گفت(برای تنوع به سوپش رشته اضافه کنم_ پوره سیب زمینی و پوره هویج بهش بدم_ پای مرغ هم که براش آماده کنم) خدارو شکر دکتر گفت همه چیزش خوبه با کارهاییم که از رادین براش گفتیم هوششو تحسین کرد فقط گفت مراقب وزنش باشید که مجبور نشیم بعدا بهش رژیم بدیم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
وزن دردونه:9/800 کیلوگرم
{ایشالا زودتر خوب بشی گل مامان تا این داروهای بدمزه رو بهت ندم میدونم خیلی بدمزست ولی برای سلامتیت مجبورم عزیزم.}