رادین رادین ، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

رادین دردونه

ششمین ماهگرد وجشن دندونی قندکم. واکسن 6 ماهگی و اولین تاب سواری

1391/9/27 1:38
720 بازدید
اشتراک گذاری

ماهگرد 6 ماهگی پسملم مصادف شد با جشن دندونیش از چند روز قبل در تکاپو بودیم تا یه جشن دندونی جمع و جور بگیریم بابایی برای عسلمون یه کیک به شکل دندون سفارش داد  از عکسی که چند روز قبل از دردونمون گرفته بودیم چاپ کردیم با پاستیل براش گیفت آماده کردم خلاصه خودمو هلاک کردم ولی یه عشقی داره که خدا می دونه آش دندونی هم آماده کردم مامان گلم اومد کلی به من کمک کرد بعد از ظهر همه اومدن کلی خوش گذشت رادین یک دقیقه روی زمین نبود دایی کوچولویدردونه که مثل همیشه می گفت:عشق دایی. جیگر دایی. نخود دایی کلی قربون صدقت میرفت. همه زحمت کشیده بودن برای دردونه هدیه آورده بودن مامانی و بابایی و دایی کوچولو یه تفنگ خوشگل مادرجون و پدر جون یه هاپوی گوگولی عمو و زن عمو(خاله) لاک پشت رقصنده عمه الهامش یه خرس ملوس ساراجون ارف دایی محمدجوادوزندایی زینب یه لباس خوشگل مامان جون و آقاجون هم لطف کردن وجه نقد هدیه دادن دستشون درد نکنه مهمونا که رفتن بابایی به من خیلی کمکم کرد.دردونم کنار کیک دندونیش    

فردای جشن دندونی سه تایی رفتیم مرکز بهداشت تا قدو وزن عزیز دلمونو بگیریم و واکسن6 ماهگیشم بزنیم(سه گانه. فلج اطفال. هپاتیت B)ماشاله رشد رادین خوب بود بهمون گفتن غذای کمکی شروع کنیم سوپ و زرده تخم مرغ ولی سفیده تخم مرغ تا 1 سالگی ممنوع وقتی می خواستن اولین واکسنو بزنن نگاه متعجبی می کرد جیغی زد که جیگرم آتیش گرفت بعد واکسن مگه آروم می شد اینقدر با بابابیش نازش و کشیدیم تا یک کم آروم شد اشکم در اومده بود ولی برای سلامتی دردونمون باید تحمل می کردیم داخل ماشین خوابش برد اومدیم خونه دو برابر وزنش هر 6 ساعت  قطره استامینوفن دادم هر یک ساعت با تب سنج تبش و می گرفتم خدارو شکر تب نکرد تا شب دوباره شیطنتاش و شروع کرد خیال مامانی و باباییشم راحتدشد.

 وزن : 8/600  قد:71 سانتیمتر دورسر:45 سانتیمتر  

روز بعد طبق ماه های قبلی پیش دکتر یزدان پناه رفتیم وقتی گفتیم برای چکاب کوچولومون اومدیم گفت تو این بارون اومدین گفتیم رادین برامون مهمه برفم بیاد میایم .ایشون هم رشد خوب رادینو تائید کردن و از عکس العمل های رادین پرسیدن گفتیم رادین غلط می زنه. دد می گه. مامان باباشو میشناسه. برای رفتن به آغوش کسه دیگه واکنش نشون می ده و گفت به سوپش سیب زمینی اضافه و بعد از 10 روز چند تا عدس اضافه کنید و آب بجوشونید و خنک شد بهش بدید. خداحافظی که کردیم با خنده گفت ماه دیگه هم بیایید هرچند شما مامان بابا زلزله هم بیاد سر ماه اینجایید. 

        

فرداش تصمیم گرفتیم تاب رادینو وصل کنیم وقتی گذاشتیمش توی تاب کلی ذوق کرد بالاوپایین می پرید ما هم که قند تو دلمون آب می شد. الهی قربون اون ورجه وورجه هات بشم نفسم.

عسلم اولین باره که سوار تابش می شه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)